پنجشنبه ۳۰ فروردين ۹۷
خودم بودم و خودم
از خواب عصرگاهی بیدار شدم
زیرکتری را روشن کردم
لیوان سفالی خودم را برداشتم
کاپوچینوی عزیز را درونش ریختم و منتظر آب بودم
بیخیال سرمیکرد
اصلا انگار نه انگار که دارم نگاهش میکنم
بالاخره خونش به جوش آمد
لیوان را نصفه آبجوش کردم که غلیظ بماند
آهنگی را اتفاقی پلی کردم
حضرت معین بود و میخواند
دلم تنگه تنگه واسه خاطراتت که کهنه نمیشن
قاشق را در لیوان چرخاندم و رفتم سمت ایوان
روی پله ها نشستم و خیره شدم به شکوفه های مرکبات
مرکباتی که نمیدانم نارنج بود، پرتغال بود یا شایدم لیمو
از دور بویش کردم
بوی خوشش به مشام میرسید
اسمان را نگاه کردم و لیوان را جرعه جرعه نوشیدم
میشد کمی کمتر بریزم
به اندازه ای که دوست داشتم غلیظ نبود
معین دیگر نمیخواند
اینبار خواننده ای دیگر گلو پاره میکرد که
غمگین چو پاییزم از من بگذر
با او زمزمه کنان لیوان را درون سینک گذاشتم
یادم نیست شستمش یا نه
کمی فکر کردم به فردا
بیخیال فردا
لباس عوض کردم و راهی شهر شدم
شهری هر عضوش داستانی عجیب دارد
از خواب عصرگاهی بیدار شدم
زیرکتری را روشن کردم
لیوان سفالی خودم را برداشتم
کاپوچینوی عزیز را درونش ریختم و منتظر آب بودم
بیخیال سرمیکرد
اصلا انگار نه انگار که دارم نگاهش میکنم
بالاخره خونش به جوش آمد
لیوان را نصفه آبجوش کردم که غلیظ بماند
آهنگی را اتفاقی پلی کردم
حضرت معین بود و میخواند
دلم تنگه تنگه واسه خاطراتت که کهنه نمیشن
قاشق را در لیوان چرخاندم و رفتم سمت ایوان
روی پله ها نشستم و خیره شدم به شکوفه های مرکبات
مرکباتی که نمیدانم نارنج بود، پرتغال بود یا شایدم لیمو
از دور بویش کردم
بوی خوشش به مشام میرسید
اسمان را نگاه کردم و لیوان را جرعه جرعه نوشیدم
میشد کمی کمتر بریزم
به اندازه ای که دوست داشتم غلیظ نبود
معین دیگر نمیخواند
اینبار خواننده ای دیگر گلو پاره میکرد که
غمگین چو پاییزم از من بگذر
با او زمزمه کنان لیوان را درون سینک گذاشتم
یادم نیست شستمش یا نه
کمی فکر کردم به فردا
بیخیال فردا
لباس عوض کردم و راهی شهر شدم
شهری هر عضوش داستانی عجیب دارد