امشب واسه مادرم یه اتفاقی افتاد
که بردیمش کیلینیک .......
یه دکتر جوون و تازه کار یه داروی به شدت ضعیف و اشتباه داد
من و داداشم هم توی اورژانس خواهران کنار مامان بودیم
حالش بدتر و بدتر شد
زنگ زدیم به بابا
خودشو رسوند
رنگ مامان مثل گچ بود و پوستش مثل یخ
دکترا میگفتن طبیعیه
به زور و با فریاد آمبولانس خواستیم تا ببریمش اورژانس بیمارستان
رسیدیم اورژانس
مث طویله بود
پریتاره بالاسر مامانم مزه مینداخت
بابام سرش داد زد
پرستاره دانشجو بود اومده بود سوال چرت و پرت میپرسید
سرش داد زدم، بیرونم کردن
طویله ای بود به تموم معنا
دادش بزرگترم گریه میکرد و من دلداریش میدادم
و بعضی به اندازه کوه که توی گلوم موند
الان حال مامان بهتره
کنارشم و لبخند میزنه
اگه فرصت شد بعد گریه میکنم
خدایا
مامانم به بانو ام البنبن خیلی اعتقاد داره
به حق همین بانو
هیچ مادری مریض نشه و درد نکشه
میخواستم جونمو بدم و مامانم چشماشو باز کنه
خدایا مواظب همه مادرا باش
خدایا شکرت
خیلی شکرت
من بنده ی خوبی نیستم
ولی ممنون که صدامو شنیدی
ممنون
اگه یه روزی تونستم پولدار بشم
یه بیمارستان تاسیس میکنم به نام مادر
بیمارستان
نه طویله
واسه مامانم دعا کنین که بهتر بشه
الهم صل علی محمد و آل محمد