از درز دیوار تا دکمه پیراهن داماد

بسم الله الرحمن الرحیم

سرباز

درسش را تمام کرده بود
بیست سال زحمت کشید تا بالاخره از رشته‌ای که دوست داشت فارغ التحصیل شد
میخواست سر کار برود و تشکیل خانواده بدهد
مادرش با چه ذوقی دخترانی را که زیرسر گذاشته بود به او معرفی میکرد
میگفت: مادر به فدات، انشالله بری پایان خدمتتو بگیری بری تو شرکتی جایی سرکار تا خودم دامادت کنم
دفترچه اش را پست کرد
محل خدمتش مشخص شد
اهواز
مادر میگفت: الهی بمیرم، پسرم باید بره تو اون گرما و گرد و خاک
پدر میگفت: دو سال بیشتر نیست، عوضش مرد بار میاد

از زیر قرآن رد شد و رفت
از خانه که دور میشد، مادر پشت سرش چهارقل میخواند و اسفند دود میکرد برای قد و بالای پسرش
پدر در دلش افتخار میکرد به پسری تحصیل کرده، اهل کار و خانواده و سالم

مدتی گذشت، پسر تماس گرفت و از مادر دعا خواست
میگفت همین آخر ماه قرار است جلوی مقامات رژه بروند و حسابی نگران است
مادر مانند سالهای سال که دلگرمی فرزندش بود، او را امید داد و دعایش کرد

آن روز فرار رسید
پسر محکم و با اقتدار در صف رژه ایستاد
با اسلحه ای که گلوله نداشت
برای نشان دادن اقتدار و امنیت کشور محکم پاکوبید و گام برداشت

به جلوی جایگاه که رسید
در امن ترین مکان ممکن که هیچکس فکرش را نمیکرد
رد گرمی روی لباسش احساس کرد
کم کم پاهایش قدرت اولیه را نداشت
آسمان دور سرش چرخید و به زمین افتاد

همهمه اطرافش را پر کرد
متوجه نبود چه شده
فقط دستانش را غرق در خون دید
و آرام جان داد

مادر تصاویر رژه‌ها را از تلویزیون تماشا میکرد و به دنبال پسرش میگشت
تسبیح را دستش گرفته بود و ذکر میگفت
ناگهان تصاویر قطع شد و خبر هولناکی پخش شد
حمله تروریستی به صف رژه سربازان اهواز
تسبیح به زمین افتاد
و چه بر سر مادر آمد؟!
چطور غم جگرگوشه‌اش را که از هر گزندی حفظش کرده بود، تاب بیاورد؟!
پدر تا کی منتطر مرد شدن و برگشتن پسرش باشد؟!

چه کسی میخواهد عمر و آرزو و عشق این پدر و مادر را برگرداند
یک تسلیت ساده؟!

این قصه ی جوانان این سرزمین است
جوانانی که آقازاده نیستند
پدرشان با دستهای پینه بسته آنها را بزرگ کرده اند
مادرشان با دل و جان، عشق به روح آنها ریخته اند
همیشه عده ای قربانی بوده اند و عده ای ...

غم بزرگیست
بسیار بزرگتر از آنچه فکر کنیم
امروز باید به حال خودمان بسیار گریه کنیم و گریبان بدریم
غم مردم این دیار، کمتر از رنجی که بر حسین گذشت، نیست
دیگر باید روضه ی خودمان را بخوانیم و برای آزادگی خودمان فکری کنیم
امروز باید به حال خودمان گریه کنیم
به حال مردمان پاک و مظلومی که بازیچه دستهای خیمه شب بازان شده‌ایم
به حال جوانی هایی که تباه شد و هیچ چیز از آن نصیب هیچکس نشد
به حال کودکانی که امروز برای یادگرفتن سواد راهی کلاس اول بودند
و نمیدانستند چه آینده تلخ و سختی در انتظارشان است
از من به شما نصیحت
هیچ وقت بزرگ نشوید
همیشه کودک بمانید
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من
هر وقت فکر کردین به پوچی رسیدین
به اطرافتون با دقت نگاه کنین
از درز دیوار تا دکمه پیراهن داماد
بهانه هست واسه شاد زندگی کردن
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان