از درز دیوار تا دکمه پیراهن داماد

بسم الله الرحمن الرحیم

بازم دلتنگی

امشب بازم مث دیوونه ها

هیچی

بیخیال

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

اسمم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

یادگار عشق

اول بهار متولد شد

آرام آرام رشد کرد

از باد و باران های بهاری جان سالم به در برد

تابستان که رسید، بزرگ و تنومند شده بود

سبزه سبز

آفتاب سوزان را به جان میخرید و‌ زیباتر میشد

هر روز صبح خودش را از لابلای برگ ها جلوتر می اورد تا آفتاب بیشتری به او بتابد

کم کم هوا رو به خنکی رفت

شبها به دیگر برگها میچسبید تا گرم بماند و با آفتاب ظهر، خودآرایی میکرد

پاییز نزدیک بود

دیگر رنگ به رخساره نداشت

رنگ رویش مثل خورشید زرد شده بود

دستانش رو به نارنجی میرفت

این چندمین بار بود که باد پاییزی وزیدن گرفته بود و صاعقه در آسمان نعره میزد

وقت رسیده بود

از شاخه جدا شد و رقص کنان راه زمین را در پیش گرفت

ولی به زمین نرسیده، دستهایی او را گرفتند و بردند

چشمانش را گشود و خود را در میان جشن و های و هوی گرفتار دید

بسته‌های کنارش یکی یکی گشوده میشدند و خنده کنان گوشه‌ای انداخته میشدند

نوبت به بسته‌ای رسید که روی آن نشسته بود

اینبار جعبه را به آرامی گشودند

گویا هدیه‌ی مهمی بود

برگ زیبای قصه‌ی مارا گوشه‌ای گذاشتند و جعبه‌ گشوده شد

به چشمان زردرنگش میدید که دخترک غرق در شعف، خود را در آغوش پسر جوان انداخت

و بعد نگاهی از سر عشق، یکدیگر را بوسیدند

دلش میخواست کمی اشک بریزد، ولی دیگر خشک شده بود و آبی در جان نداشت

آن شب، دخترک او را لای دفترچه‌ی خاطراتش گذاشت و از آن سال به بعد

شب تولدش که میشد، دفتر را میگشود، به زمزمه‌های دخترک گوش میداد

بوسه‌ای از جانب دخترک روی صورتش مینشست

و این اتفاق فقط سالی یکبار تکرار میشد

برگ پاییزی ماندگار، خوشحال بود ازینکه یادگار یک عشق است

و  برای دختر، یادآور خاطرات شیرین است

هرسال دخترک به او میگوید دوستت دارم، هرگز رهایت نمیکنم، همیشه به یادت هستم

ولی هیچوقت نفهمید

آن آخرین سالی بود که آنها کنار هم بودند و او آخرین یادگار از عشق دخترک بود

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

یه وقت دیگه

حرف دارم

ولی الان خوابم میاد

باشه واسه یوقت دیگه

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

مرتیکه خاک برسر

میخوام سرمو بکوبم تو دیوار

میخوام‌ طرفو پیدا کنم، خرد و خمیرش کنم

مرتیکه بی شرف

گوه تو روح آدم طرح دزد بی ناموس

آخه دیوث، تو این همه خوردی، بس نبود

نتونستی ببینی یه جوون داره یه کار نو میکنه

رفتی ازش کپی کردی، ریدی تو بازارش

خاک تو سر بیشعورت کنن، کثافت

حیف من که به تو گفتم همکار

خاک بر سر من که گذاشتم تو بیای اینجا ببینی من چیکار میکنم

چقدر ادم حریص

چقدر ادم پست

یه روزی، یه جایی که فکرشو نمیکنی، دهنتو سرویس میکنم

کینه‌های من شتریه، تا تلافی نکنم ول نمیکنم

خاک بر سرت کنن که ده ساله تو بازاری، اونوقت انقدر پست و حقیری

که اینکارو‌میکنی

انقدر گدا و نخورده‌ای که واسه یه لقمه بیشتر، نون یکی دیگه رو آجر میکنی

یه خردشم مال این شهر خراب شده‌ی کوفتیه

هرکی یه غلطی کرد که دیدن‌ تازه و قشنگه

پشت سرش انقدر اون کارو کردن که بدبختو زدن زمین

دارم خفه میشم از حرص

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

باغملی

نمونه هارو ارسال کرده بودم و طرف اماراتی تایید کرده بود

طبق صحبتی که باهم داشتیم، هزارتا سفارش داد و ماهم دست به کار شدیم

بالاخره تولید تموم شد و بسته‌هارو اماده کردیم و بار زدیم ببریم

خودمم همراه بار رفتم

از قبل با یه قایق باری صحبت کرده بودیم که بارو برسونیم اونطرف

از استرس داشتم سکته میکرد

نگرانیه سالم رسوندن و بازی درنیاوردن باربری

نگرانیه پرداخت مشتری

نگرانیه جونم تو مملکت غریب و وسط آب

ولی خب چاره‌ای نبود

باید میرفتم

بالاخره رسیدیم بندر امارات

بار تحویل شد و پرداخت انجام شد

یه سود عالی و معامله‌ی شیرین

داشتم به این فکر میکردم که با قایق برگردم یا هواپیما

که یه نفر درو باز کرد و گفت:

آقا ببخشید، میخوام برم باغملی، از کدوم مسیر باید برم

:((  :)))

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

روزهای خوب

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

آدم ها

خسته شدم

از آدمای اطرافم که همش ازم انتظار دارن و هیچکدوم درکم نمیکنن

خستم از ادمایی که هربار واسه گله و شکایت رفتم سراغشون تا حرف بزنم

همیشه منو محکوم کردن

خسته شدم و دیگه حوصله ندارم

کاش یکی بود میفهمید

میگفت اره حق با توست

شدیدا به یکی نیاز دارم که منو بلد باشه

که حتی اگه کاری خلاف میلم ازم میخواد، بلد باشه چطور ازم درخواست‌کنه

که به زور اون کارو‌ انجام ندم

درک نشدن

نفهمیدن

انتظار داشتن

محکوم بودن

اینا تحملش سخته

بخصوص وقتی که مجبور باشی سکوت کنی

حوصله ندارم دیگه

جالبیش اینجاست اگه بزنم زیرهمه چی و برم

بازم محکوم منم

نیازمند یک نفر که بلد باشد مارا

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

پاییز آمد

مبارک...

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

نگذر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
درباره من
هر وقت فکر کردین به پوچی رسیدین
به اطرافتون با دقت نگاه کنین
از درز دیوار تا دکمه پیراهن داماد
بهانه هست واسه شاد زندگی کردن
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان