از درز دیوار تا دکمه پیراهن داماد

بسم الله الرحمن الرحیم

داستان

مدتیه دارم به یه داستان فکرمیکنم
داستان که نه
بیشتر به یه خاطره
اگه تصمیم قطعی شد
شروع میکنم به نوشتن
قسمت به قسمت
فصل به فصل عاشقی
شاید مثلا اسمشو بذارم
درخت پاییزی
از اول بنویسم
تا آخر
دلم واسه وبلاگ قبلیم تنگ شد
یه بکاپ ازش دارم
ولی بیخیال
۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
دختر خوب
۲۵ خرداد ۲۳:۰۶
راه فرار یعنی چی؟!

پاسخ :

نمیدونم
پیداش نمیکنم
دختر خوب
۲۳ خرداد ۱۵:۴۰
گفتین سی سالگی افق اهدافتون!
گفتم من تا 1400 بیشتر به خودم وقت ندادم تا ایندمو معلوم کنم!
خیلی زودتر از سی سالگی!
:)

پاسخ :

اینکه زودتر از سی سالگیه
خیلی خوبه
بخصوص واسه شما که دختری
ولی راه فرار هم گذاشتی؟
که اگه خدایی نکرده تا ۱۴۰۰ نشد، حتی یه درصد
یهو به پوچی نرسی
دختر خوب
۲۱ خرداد ۰۵:۱۷
ربط داشت...
امیدوارم!
ولی من تا 1400 بیشتر به خودم وقت ندادم!

پاسخ :

تا 1400 برای چه کاری به خودت وقت دادی؟
و اگه اون اتفاق نیوفته چی میشه؟
دختر خوب
۱۸ خرداد ۱۵:۵۶
یادمه!
روزای شیرین....
شیرینی رو به چی تعبیر کنم؟
به حال و هوات تو اون روزا!
به اون اتفاقای اون روزا!
به....
اون روزای شیرین دیگه تکرار نمیشن!خاطراتش هم شیرین یا تلخ بیا و بگذر...

دوباره روزات رو بساز!
شیرین و شیرین و شیرین تر از قبل!

پاسخ :

یه دیالوگ از یه نفری که پسرشو از دست داده بود
توی یه فیلم بود
زنش بهش گفت تاحالا خواستی خاطراتشو فراموش کنی و درد نکشی؟
مرده جواب داد: خاطرات و این درد تنها چیزیه که از پسرمون به یادگار مونده
ربطی نداشت ولی یهو یادش افتادم :))))

روزامو که میسازم
همینطور آیندمو
خیلی هم قشنگ میسازم
واسه اینکه ثابت کنم به خودم
به بقیه
که اون آدمی که بهش اعتماد نکردن به کجا رسید
اهدافم قشنگن
به شرطی که بتونم عملیشون کنم

سی سالگی واسه من افق اهدافمه
دختر خوب
۱۶ خرداد ۱۳:۴۸
یه دوستی داشتم تو بلاگفا اسمش آنسه بود!تو وبلاگ بلاگفام ادرسش باید باشه!
اونم تو زندگی قبلش بحران به وجود اومده بود از روزای شیرینش نوشت تا روزای تلخش!
و بعد هم ازدواج مجددش!
واقعن نوشتن آرومش کرد!
حالا شاید جنس این نوع نوشته ای که منظورتونه با اون فرق داشته باشه ولی آدم باید برای رهایی از فکرای ازار دهنده ی ذهنش تلاش کنه!
حالا با درد و دل با داد زدن تو کوه با نوشتن...

پاسخ :

یه واژه ای بکار بردی که برام سوال شد
نمیدونم اگاهانه استفاده کردی یا اتفاقی
زندگی قبلش
کاش میشد اینجوری باشه
زندگی قبلو پاک میکردیم و زندگی جدید شروع میشد
سریال West World دیدی؟ یاد اونا افتادم
با اینکه هوش مصنوعی بودن، ولی در پس حافظشون خاطرات مونده بودن
خوبیه این پاک نشدن حافظه هم اینه که یه اشتباهو دوبار تکرار نکنیم

اینکه نوشتن اروم میکنه، شکی توش نیس
بارها شده کاغذ دم دستم نبوده، روی یه پوسته شکلات چند خط نوشتم
واسه اینکه اون لحظه اروم باشم

گفتی داد زدن توی کوه، این یادم افتاد
یه شب با یه دوستام رفتیم اصفهان
حالم خیلی بد بود
رودخونه هم خشک مث الان
توی تاریکی وسط روخونه نشستم و داد زدم
نه اینجوریا، داااااد بود واسه خودش
خخخخخ

روزای شیرینم توی وبلاگم بود
یادته؟
اونم ادرسشو داشت
بعد رفتنش یه روز پیام داد میشه پاکش کنی؟
منم چیزی نگفتم
فقط پاکش کردم

شاید یه زمانی وقتی حوصلشو داشتم
نوشتم
یادش بخیر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من
هر وقت فکر کردین به پوچی رسیدین
به اطرافتون با دقت نگاه کنین
از درز دیوار تا دکمه پیراهن داماد
بهانه هست واسه شاد زندگی کردن
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان