یک مرد آبانی، یکبار عاشق میشود
یکبار قلبش را کف دستش میگیرد و به یک نفر میگوید دوستت دارم
یک مرد ابانی با عواطف و احساساتش زندگی میکند
لحظات شیرینش را خلوتش پر میکند
مرد ابانی اگر دوستت داشته باشد، دیگر نمیتواند فراموشت کند
ابانی برای عشق ارزش قائل است
اگر قرار بود دوباره عاشق شود که دیگر اسمش عشق نبود
مرد ابانی دلش را یکجا بنامت میزند و دیگر نمیتواند دل از گرو تو بردارد
مرد ابانی در خلوتش برای نبود نفسش اشک میریزد
و در دورهمی با تمام وجود میخندد
نقل شیرین هر محفلی است و تلخی هایش را فقط در دل خودش میریزد
مرد ابانی اگر به وصل رسید
اگر نرسید، در غمش میسوزد
پ ن: خیلی وقته میام اینجا و میرم
هربار یه چیزایی مینویسم و بعد اون ضربدر بالای صفحه رو میزنم و میبندمش و میرم
الان که دارم اینو مینویسم، نمیدونم اینم با همون ضربدر از بین میره، یا قراره پست بشه
فقط همچنان دلتنگم
دلتنگ روزهایی که از چپ و راست میگویند رهایش کن
و من نمیتوانم
چگونه رها کنم روز و شبهایی را که ار شیرین ترین و قشنگترین لحظات عمرم بوده اند
من نمیتوانم فراموش کنم که روزی شخصی در زندگی ام بوده که ...
کسی بوده که من نمیتوانستم نازک تر از گل به او بگویم
پ ن: مرد آبانی خصلتش این است.