از درز دیوار تا دکمه پیراهن داماد

بسم الله الرحمن الرحیم

سمینار

پیرو اون پستی که 24 ساعت بود نخوابیده بودم
سه شنبه هفته گذشته رفتم واسه ارائه
به چندتا موضوع پی بردم که نمیدونم کدوم درست تره
یکی اینکه تا تحت فشار نباشم و دقیقه نود نباشه کاریو انجام نمیدم، یا نمیخوام از پسش بر بیام
یکی دیگه اینکه اگه بخوام کاریو بکنم، میتونم انجامش بدم
کاری که باید توی سه ماه جمع میشد، توی چهار روز معمولی و یک بیست و چهارساعت کامل تموم کردم
و به نحو احسن
البته تعریف از خود نباشه ها، ولی خداییش استاد کف کرده بود
فایل اصلی توووپ، فایل پاورپوینت توووپ تر
تعجبش از این بود که تا دو روز قبلش فایلی که واسش فرستادم، کاملا اوراق بود :))

سه شنبه کوله بارمو جمع کردم و با یه جعبه دستمال کاغذی رفتم دانشگاه
حتما سوال پیش اومده جعبه دستمال واسه چی؟ واسه اینکه موقع ارائه مثل چشمه ازم عرق جاری میشه :))

استادم بود و استاد داور و حدود 15 یا 20 نفر دانشجو
کرنومتر گوشیمو اماده کرده بودم که بزنم واسه اینکه حواسم به زمان باشه
ولی اصن یادم رفت و گوشیمو از جیبم درنیاوردم!!
بسم الله گفتم و تندتند شروع کردم به گفتن
هی میگفتم هی دستمال برمیداشتم
تا اواسطش که پیش رفت دیگه اوکی شدم و راحت ادامه دادم
به داور که نگاه میکردم، معلوم بود از پاور خوشش اومده
مث همه یه گونی کلمه نریختم وسطش
فقط تیتر زدم، یه کمی هم سلیقه به خرج دادم تصاویر مرتبط گذاشتم
که داوره آخر کار گفت پاورت خیلی خوب بود، معلومه وقت گذاشتی براش
ارائه که تموم شد، اولین گیری که داد این بود که چرا فایلتو به من نرسوندی؟!
گفتم من تحویل دادم به مدیر گروه
گفت ولی من ازش سوال کردم، گفته ندادی
منم گفتم کوتاهی از ایشون بوده
به شدت تعجب کرد و باورش نشد، که بهش گفتم بعد میریم پیشش تا من اثبات کنم، اونم گفت باشه
گیرای کوچیک دیگه هم داد ولی گیر اساسی بعدی به این بود که چرا فقط اسم مدلهای ریاضی اوردی و از خودشون و اثباتشون خبری نیست
منم خیلی شیک و مجلسی گفتم دلیلش این نبوده که فراموش کرده باشم، از عمد نیاوردم و دلیلش واسه خودم قانع کنندس
گفت چه دلیلی؟
گفتم من از عدد و رقم و روابط ریاضی متنفرم
اینجا بود که همه زدن زیر خنده
و نکته ی جالب تر اینکه در کمال ناباوری اونم قبول کرد و قانع شد!!!
گفتم خب اگه اینجوریه که هیچی
استاد هم بهش گفت همین چهارتا اسم هم به اصرار من اورده :)))
بعدشم با داور رفتیم پیش مدیر گروه
مدیر گروه نامرد هم گفت چیزی به من ندادی، در کشو که باز کرد
گفتم اوناهاش، اون مال منه
و هر دو ضایع گشتند و من خرسند
یه خداحافظی سطحی از استاد کردم و فرااااااااااار
و البته، در مسیر پله ها به اونی که نباید برخورد میکردم، برخورد کردم :(
ناپلئونی هم برا خونه گرفتم و زدیم به بدن

همه ی اینا که تموم شد
داشتم به دوتا موضوع فکر میکردم
یکی اینکه غول مرحله آخرو چیکارش کنم!! منظورم پایان نامس
و دومی اینکه من قرار بود خودمو به پدر یه نفر اثبات کنم
در مسیر اثباتم تا اینجا درست حرکت کردم
من درس میخونم، کار میکنم و دستم توی جیب خودمه
برخلاف مخالفتی که اون همیشه داشت و میگفت اینا کنار هم نمیشه
همش کنار هم شد و البته اون هنوزم فکر میکنه من جیره خور خانوادمم و مث بچه مثبتا دارم ادامه تحصیل میدم
درسته اونایی که باید ببینن، نیستن واسه دیدن
ولی حداقلش اینه که پیش خودم سرم بالاس و میگم تونستم از پس قولهایی که دادم بر بیام
چه با اون
چه بی اون
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

جای خالی

صبح میرم سر خاک آقاجونم
شایدم دلم واسه اون تنگ شده
کاش بودی تا بازم پاهاتو ماساژ میدادم
کاش بودی تا بازم شب تا صبح بالاسرت مینشستم تا اگه کاری داشتی انجام بدم
ولی بدون درد
درد کشیدنت همراه بود با درد کشیدن ما
دلم برات تنگ شده
الهی قربونت برم
کاش بازم کنارمون بودی
میشه امشب بیای به خوابم؟
دلم هواتو کرده
لعنت به این دنیا
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

دل تنگ

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

سه ساعت تا 24 ساعت

سه ساعت دیگه
میشه 24 ساعت که نخوابیدم
و دیگر هیچ :)))))
۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

معجون بیداری

وقتی باید تا صبح بیدار بمونی و فایل سمینار تحویل بدی
پس باید یه کاری کنی که خوابت نبره
اگه کاری نداشته باشی، بیدار موندن راحته
ولی امان از وقتی که لازم باشه بیدار بمونی
چشمای ادم باز نمیمونه
پس برای چنین شرایطی به معجون خاصی نیازه
یک بسته کاپوچینو+یک بسته علی کافی+یک قاشق چایخوری نسکافه+یک قاشق غذاخوری پودر شیر+دو قاشق چایخوری شکر+ آبجوش
این ترکیب مساویه با حرارت شدید بدن، تعریق و توانایی بیدار موندن :)
نوشیدن این معجون برای سنین 40سال به بالا مجاز نمیباشد
۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

یادش بخیر قدیما

قدیما وب و وبلاگ و وبلاگ نویسی واسه خودش برو و بیایی داشت
مث الان نبود که سال تا ماه کسی نگه خرت به چند
ملت دیگه سرشون تو گوشیه و تلگرام و اینستاگرام و ...
کسی حال و حوصله ی وبلاگ نداره
قدیما دل وبلاگ نویسا باهم بود
حواسشون به هم بود‍‍
پیگیر کار هم بودن
مث الان نبود که بعد سالی بیان یه سر بزنن و برن
قدیما وبلاگ نویسا دلشون واسه وبلاگشون میتپید
الان واسه پیجشون
خوشا همون قدیما
۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

قرمز چهارخونه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ای حال نامعلوم آروم باش آروم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

هرچه بیشتر، کمتر

مدتیه که روزها مشغولم و شب ها هم تا نصف شب مشغولتر
تا هفت مهر باید فایل سمینار تحویل بدم و دهم مهر هم ارائه دارم
هرچی بیشتر روش کار میکنم، کمتر نتیجه میگیرم
لامصب انگار نمیخواد به یه جایی برسه
خستم کرد
حیف که همه چیز گرون شده، وگرنه تا الان ده بار سیستمو خاک کرده بودم
تنها همراه این شبهای من آلبوم های آقای صداست(ابی)
به تازگی بهش علاقه مند شدم و مدام توی گوشمه
ولی این فایل خاک بر سر به جایی نمیرسه
توجه کردین که پنج روز تا موعد تحویل مونده و من هنوز هیچ غلطی نکردم
البته یه کارایی کردم و چیزی نیست که قابل تحویل باشه
اون به کنار
بعدش باید پاور ارائه آماده کنم
کاش الان دوتا بودم
این چند روز رو رد میکردم، دوباره یه نفر میشدم
اون یارو هم که جلسه اولی اومده پروژه میده هفته دیگه هم میخواد تحویل بگیره
وای که چقدر خستم
این ارشد کوفتی هم تموم بشه، یه سفر اساسی و بی دغدغه میرم
ازونا که گوشی هم با خودم نمیبرم
دلم تنگ شده واسه کیف کردن و به چیزی فکر نکردن
دلم یه سفر خوشگل و خلوت میخواد
آرومه اروم

راستی
پاییزمون اومد
قدمش خیر باشه واسه همگی
و یه خبر خوب هم واسه اواسط پاییز دارم
یه اتفاق جدید و نو قراره بیوفته
یه چیزی که تا حالا تجربش نکردم

فعلا
پ.ن: همچنان آرزو میکنم کاش دونفر بودم تا به این همه کار میرسیدم
اون خودم شروع میکرد به ویرایش
این خودم مطالبو آماده میکرد
بعد دوتا خودم باهم پاورشو میساختن
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

سرباز

درسش را تمام کرده بود
بیست سال زحمت کشید تا بالاخره از رشته‌ای که دوست داشت فارغ التحصیل شد
میخواست سر کار برود و تشکیل خانواده بدهد
مادرش با چه ذوقی دخترانی را که زیرسر گذاشته بود به او معرفی میکرد
میگفت: مادر به فدات، انشالله بری پایان خدمتتو بگیری بری تو شرکتی جایی سرکار تا خودم دامادت کنم
دفترچه اش را پست کرد
محل خدمتش مشخص شد
اهواز
مادر میگفت: الهی بمیرم، پسرم باید بره تو اون گرما و گرد و خاک
پدر میگفت: دو سال بیشتر نیست، عوضش مرد بار میاد

از زیر قرآن رد شد و رفت
از خانه که دور میشد، مادر پشت سرش چهارقل میخواند و اسفند دود میکرد برای قد و بالای پسرش
پدر در دلش افتخار میکرد به پسری تحصیل کرده، اهل کار و خانواده و سالم

مدتی گذشت، پسر تماس گرفت و از مادر دعا خواست
میگفت همین آخر ماه قرار است جلوی مقامات رژه بروند و حسابی نگران است
مادر مانند سالهای سال که دلگرمی فرزندش بود، او را امید داد و دعایش کرد

آن روز فرار رسید
پسر محکم و با اقتدار در صف رژه ایستاد
با اسلحه ای که گلوله نداشت
برای نشان دادن اقتدار و امنیت کشور محکم پاکوبید و گام برداشت

به جلوی جایگاه که رسید
در امن ترین مکان ممکن که هیچکس فکرش را نمیکرد
رد گرمی روی لباسش احساس کرد
کم کم پاهایش قدرت اولیه را نداشت
آسمان دور سرش چرخید و به زمین افتاد

همهمه اطرافش را پر کرد
متوجه نبود چه شده
فقط دستانش را غرق در خون دید
و آرام جان داد

مادر تصاویر رژه‌ها را از تلویزیون تماشا میکرد و به دنبال پسرش میگشت
تسبیح را دستش گرفته بود و ذکر میگفت
ناگهان تصاویر قطع شد و خبر هولناکی پخش شد
حمله تروریستی به صف رژه سربازان اهواز
تسبیح به زمین افتاد
و چه بر سر مادر آمد؟!
چطور غم جگرگوشه‌اش را که از هر گزندی حفظش کرده بود، تاب بیاورد؟!
پدر تا کی منتطر مرد شدن و برگشتن پسرش باشد؟!

چه کسی میخواهد عمر و آرزو و عشق این پدر و مادر را برگرداند
یک تسلیت ساده؟!

این قصه ی جوانان این سرزمین است
جوانانی که آقازاده نیستند
پدرشان با دستهای پینه بسته آنها را بزرگ کرده اند
مادرشان با دل و جان، عشق به روح آنها ریخته اند
همیشه عده ای قربانی بوده اند و عده ای ...

غم بزرگیست
بسیار بزرگتر از آنچه فکر کنیم
امروز باید به حال خودمان بسیار گریه کنیم و گریبان بدریم
غم مردم این دیار، کمتر از رنجی که بر حسین گذشت، نیست
دیگر باید روضه ی خودمان را بخوانیم و برای آزادگی خودمان فکری کنیم
امروز باید به حال خودمان گریه کنیم
به حال مردمان پاک و مظلومی که بازیچه دستهای خیمه شب بازان شده‌ایم
به حال جوانی هایی که تباه شد و هیچ چیز از آن نصیب هیچکس نشد
به حال کودکانی که امروز برای یادگرفتن سواد راهی کلاس اول بودند
و نمیدانستند چه آینده تلخ و سختی در انتظارشان است
از من به شما نصیحت
هیچ وقت بزرگ نشوید
همیشه کودک بمانید
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
درباره من
هر وقت فکر کردین به پوچی رسیدین
به اطرافتون با دقت نگاه کنین
از درز دیوار تا دکمه پیراهن داماد
بهانه هست واسه شاد زندگی کردن
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان