جمعه ۲۶ بهمن ۹۷
نیمه شبِ دیشب فهمیدم
قانون محترمانه مال تو فیلماس
توی واقعیت، قانون یعنی خشونت
یعنی زور دست منه
از شرایطی که پیش اومده
میترسم
مث سگ
ولی کسی نباید بفهمه
آخه من مرد هستم
همین
از درز دیوار تا دکمه پیراهن داماد
بسم الله الرحمن الرحیم
پنجشنبه ۲۵ بهمن ۹۷
به خاطر کارم
به خاطر مسئولیتم
بعضی اوقات سر موضوعات مالی
مجبورم با بعضیا بدی کنم
بعضیا که واقعا انسانهای خوبی هستن ولی شرایط اقتصادی باعث شده بدحساب بشن
مجبورم وقت و بی وقت باهاشون تماس بگیرم
مجبورم با صدای بلند باهاشون حرف بزنم
مجبورم حرفایی بزنم که بعضی وقتا شرمنده میشن
این که میگم مجبورم، واقعا مجبورم
توی دوسال آزمون و خطا و رفتارهای مختلف، واقعا به این نتیجه رسیدم
واقعا هیچ راهی به جز بدی کردن، جواب نمیده تا به حقت برسی
با وقت دادن، با آرامش حرف زدن، با کمک کردن و ... فقط ازم سو استفاده شد
و نهایتا ختم شد به همون صدای بلند و ...
واقعا روحیات و خلقیاتم اینطور نیس. هیچوقت نخواستم کسی ازم رنجیده باشه
ولی توی اینکار مجبورم هرازگاهی از بدخلقی استفاده کنم
اینکار حس بدی بهم میده
بعدش عذاب وجدان میگیرم
بعدش میگم واقعا ارزششو داشت!
نمیدونم
سه شنبه ۲۳ بهمن ۹۷
امروز یه دختر بچه ای که سنش نهایتا به ده سال میرسید
اومد مغازه و چندتا سوال میپرسید
پشت سرش دوتا پسربچه که سن اونا هم به پونزده سال نمیرسید اومدن و رفتن پیش همکارم و شروع کردن سوال پرسیدن
دختره کلا حواسش به اون دوتا پسر بود و پسرا هم معلوم بود چرت و پرت میپرسن و زیرچشمی حواسشون به دخترس
من و همکارم که فهمیدیم چی به چیه
پسرا رفتن بیرون و گوشی دختره زنگ خورد
جواب داد و گفت مامانمو پیچوندم، هی ازین مغازه به اون مغازه نریم
کم کم باید برگردم پیش مامانم
بریم تو کوچه خلوته
اینارو که میگفت مدام نگاهش به بیرون بود و اصلا انگار ما اونجا نبودیم
تلفنش که قطع شد، تشکر کرد و رفت
من و همکارم تو سکوت بهم نگاه کردیم و هردو برافروخته بودیم
فقط تاسف خوردیم، ولی تاسف چه فایده داشت
پسرها موجودات بدذات و بی صفتی هستن، بخصوص پسرهای امروزه
اینو یه پسر داره میگه، نه یه دختر
و این دخترهای معصوم هستن که قربانی این بی صفتی میشن
کاش میشد کاری کرد
چه بلایی سر دختری میاد که توی این سن وارد رابطه بشه
اصن مگه اسمشو میشه رابطه گذاشت!
اگه خریتی بکنن، تا آخر عمر گریبان گیرشونه
نمیدونم
فقط حرص و افسوس میخورم
شنبه ۲۰ بهمن ۹۷
یه وایت بورد پر از هدف و آرزو
یه راه مشخص و روشن
ولی اینجایی که الان ایستادم، اونجایی نیست که آرزوشو داشتم
کجای راهو بیراهه رفتم!
چقدر زندگی مسخرس
چقدر روزها بیخودن
چهارشنبه ۱۷ بهمن ۹۷
دو وعده ی دیگه سفری در پیش داری
این هفته که میاد نه. هفته ی بعدش
تقریبا کارهای سختی که داشتیو، پشت سرگذاشتی
فقط یه کار دیگه مونده
مدتیه بیهوده روز رو به شب میرسونی
یه حسرت بزرگ تو زندگیت داری
جای خالیه یه نفر
اینجور که کف دستت میگه
حسرته داشتن یه خواهر
میخوای یه قرار واسه کاری که ناتموم مونده بذاری
ولی تنبلی میکنی و هی موکول میکنی به یه روز دیگه
آیندت تاره
معلوم نیست چی میشی و چیکار میکنی
یه مسیر پرپیچ و خم که مقصدش معلوم نیست
هرجا که دلت خواست، همونجا مقصده
سه شنبه ۹ بهمن ۹۷
حوصلم سر رفته
اگه میخواین بگین زیرشو کم کن، باید بگم خیلی با نمکین. هه هه هه هه
یکی بیاد چارکلمه اختلات کنیم
از حال و احوال هم بپرسیم
ببینیم چی به چیه
دنیا دست کیه
شنبه ۶ بهمن ۹۷
خواب دیدم و از خواب پاشدم
نورماه از پنجره توی چشمام بود
یه ماه نصفه
نیمه ی ماه بود
یه ماه نیمه که همیشه باشه
بهتر از یه ماه کامل که هیچوقت نباشه؟
نورماه از پنجره توی چشمام بود
یه ماه نصفه
نیمه ی ماه بود
یه ماه نیمه که همیشه باشه
بهتر از یه ماه کامل که هیچوقت نباشه؟
جمعه ۵ بهمن ۹۷
پنجشنبه شب موقع خواب، با خودم میگم کاش فردا برم اصفهان یه چرخی بزنم
یه بادی به کلم بخوره
جمعه بچه ها زنگ میزنن میگن میخوایم بریم اصفهان و صفه بتابیم
میای؟
میگم نه حوصله ندارم. شما برید
مگه داریم؟ مگه میشه؟
یه بادی به کلم بخوره
جمعه بچه ها زنگ میزنن میگن میخوایم بریم اصفهان و صفه بتابیم
میای؟
میگم نه حوصله ندارم. شما برید
مگه داریم؟ مگه میشه؟
چهارشنبه ۳ بهمن ۹۷
بعضی وقتا
یهو یه اتفاقی میوفته که مجبور میشی
پس انداز چندسالت رو یکجا مصرف کنی
و بعدش میشینی به نقشه هایی که براش کشیده بودی و همشون دود شدن فکرمیکنی
شایدم به این فکرمیکنی که توی این اوضاع اقتصادی مملکت، یعنی چقدر زمان لازمه تا دوباره بیاد سرجاش
الان نگین طرف خسیسه ها
برای هزینه کردنش فکرنمیکنم
برای برگشتش و سختیهاش فکرمیکنم
شایدم به این فکرمیکنم که چرا برای منه جوون این مملکت
که عمرمو درس خوندم، چرا نباید یه شغل امن باشه؟!
چرا هنوز باید به سگ دو زدن و دوتارو چهارتا کردن ادامه بدم؟ اونم بدون هیچ تصوری از آینده
نمیدونم
فقط میدونم از نشستن و فکرکردن، چیزی درست نمیشه
پس برم
یهو یه اتفاقی میوفته که مجبور میشی
پس انداز چندسالت رو یکجا مصرف کنی
و بعدش میشینی به نقشه هایی که براش کشیده بودی و همشون دود شدن فکرمیکنی
شایدم به این فکرمیکنی که توی این اوضاع اقتصادی مملکت، یعنی چقدر زمان لازمه تا دوباره بیاد سرجاش
الان نگین طرف خسیسه ها
برای هزینه کردنش فکرنمیکنم
برای برگشتش و سختیهاش فکرمیکنم
شایدم به این فکرمیکنم که چرا برای منه جوون این مملکت
که عمرمو درس خوندم، چرا نباید یه شغل امن باشه؟!
چرا هنوز باید به سگ دو زدن و دوتارو چهارتا کردن ادامه بدم؟ اونم بدون هیچ تصوری از آینده
نمیدونم
فقط میدونم از نشستن و فکرکردن، چیزی درست نمیشه
پس برم
درباره من
هر وقت فکر کردین به پوچی رسیدین
به اطرافتون با دقت نگاه کنین
از درز دیوار تا دکمه پیراهن داماد
بهانه هست واسه شاد زندگی کردن
به اطرافتون با دقت نگاه کنین
از درز دیوار تا دکمه پیراهن داماد
بهانه هست واسه شاد زندگی کردن
آخرین مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان
قدرت گرفته از
بلاگ
بیان