از درز دیوار تا دکمه پیراهن داماد

بسم الله الرحمن الرحیم

سنتوری

حال خوشی ندارم

چشام همش به ساعنه

میپرسم این چه حسیه

یکی میگه ...

یکی چی میگه؟

فقط همون دو سطر اول

حال خوشی ندارم

چشام همش به ساعته

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

مهمان بابا

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

حال نامعلوم

خودم را بالا و پایین میکنم

در من به دنبال چه میگردم

من یعنی چه کسی؟

چه کسی یعنی من؟

میخوام آرام باشم ولی نیستم

در جست و جوی آرامش بودم که از کنارش گذشتم

گمان میکنم آسوده خاطر و آرامم

فکرمیکنم از سیاهی به روشنایی رسیده ام

غافل ازینکه خودم را گول میزنم

تاریکی در قلب من است

چراغی که خاموش شده و همه جا را تار کرده

و من به این سیاهی عادت کرده ام

هیچکس به اینجا راه ندارد

نه که من نخوام، هیچکس راه روشن را رها نمیکند و دنبال تاریکی را بگیرد

خسته ام از این ظلمت و گمراهی

بی تابم برای راهی که در آن قدم گذارم

راهی که بی راه نباشد

درمانده شدم و بیخیال

چند روز آتی را در سکوتی مرگبار سپری میکنم

سکوت که میکنم، عمیق میشوم

عمیق که میشوم، درست تصمیم میگیرم

درست که تصمیم میگیرم لااقل راه را گم نمیکنم

سکوت

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

گریه های نیمه شب

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

باز هم آینده، اندر خم یک کوچه

هرچقدر هم بخوام با مسیر زندگی پیش برم و خودمو بسپارم به اون

که هرجا میخواد، منو ببره

آخرش یه وقتایی پیش میاد که باید تصمیم بگیرم

خودم باید بگم الان ازین طرف برو

بعد دوباره تا مدتی بسپارم دست جریان تا بره با فرمون خودش

الان یکی از همون موقع هاس

ثبت نام دانشگاه غیرانتفاعی؟

پست کردن دفترچه اعزام؟

رفتن دنبال امریه شدن؟

گرفتن نمایندگی فروش محصولات ... (تبلیغ میشه)؟

پیشنهاد همکاری با آقای ... و همکاری باهاش؟

برگشتن به پاساژ ... ؟

با ده نفر امروز صحبت کردم

شکره خدا، مجموع نظراتشون به همه ی اینا میرسه


و من همچنان اندر خم یک کوچه ام

۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

برای چندمین بار

باز بین یه چندراهیه تکراری گیر کردم

شب مفصل توضیح میدم

وای که دارم خل میشم

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

زیارت قبول

بعضیا چه راحت به خواسته هاشون میرسن
هرچی که ازش برام گفته بودی
داره یکی یکی بدست میاره
عیب نداره
ماهم خدایی داریم
که همیشه باید بگیم حتما صلاحی درکاره
شادترین آدمها هم گاهی خسته میشن
خستم
خیلی
کاش ندیده بودمت محسن چاووشی آتش به جانم میکشد
شب بخیر
۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

همین حوالی

گاهی احساس تنهایی میکنم

در خلوتم به صدای سکوت گوش میدهم

و به جز ناگفته ها صدایی نیست

از خودم که دور میشوم

انسانهایی را میبینم همه در جست وجوی نان

و عده ای نان در دست دارند و راه خوشبختی را میطلبند

از انجا که به خودم نگاه میکنم

پوستینی میبینم از انسان

درونش پر از ویرانی

و دستانش خالی از تهی

به خودم برمیگردم

همین پوستین انسانی را میچسبم

دنیا از چشمان خودم قابل تحمل‌تر است

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

سراب

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

میخوام خفشون کنم

مث آدم تمرگیدم تو تاکسی

چیکار به تو دارم که مث مارمولک چسبیدی به در

پنج دقیقه یه بار هم شل میشی میچسبی بهم

دوباره مث گربه که بهش آب پاشیدن، میچسبی به سقف


به خودت شک داری؟!

عین آدم بشین دیگه

حالا انگار تحفه کی هس!

دهنمو آسفالت کردی


خانومای عزیز

اون آقایی که توی تاکسی، اتفاقی میوفته کنار شما

بخدا قصد جون شمارو نداره

مرض هم نداره که خودشو هی بماله به شمایی که چسبیدی به در

جا تنگه


پی‌نوشت:نویسنده اعصاب درست حسابی نداره از دست اینجور آدما

وعه

۳ نظر ۱ موافق ۱ مخالف
درباره من
هر وقت فکر کردین به پوچی رسیدین
به اطرافتون با دقت نگاه کنین
از درز دیوار تا دکمه پیراهن داماد
بهانه هست واسه شاد زندگی کردن
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان